خود مادر پنداری

متن مرتبط با «فراموشی» در سایت خود مادر پنداری نوشته شده است

فراموشی

  • قرار بود دوست های مامان بیایند خانه ما، تو حیاط نشسته بودم کالباس های توی دستم را با چاقو ریز ریز میکردم و جلوی گربه ی طلایی که تازه حامله شده بود میگرفتم و باهاش حرف میزدم، صدای سلام که از پشت سرم آمد رو برگرداندم و خاله را با آن عصای قدیمی و لبخند ,فراموشی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها