خود مادر پنداری

ساخت وبلاگ

دو سه روزی هست که نقل مکان موقتی را ب خانه خواهر گرامی انجام داده اممم تا خواهرانه دختر خاله انه  دو سه روزی دور هم باشیم  و حظور بهم رسانیم و این حرفا:)) حالا هی دو سه روزی هست که عین میرزا بنویس  مدام توی ذهنم یادداشت میکنم : 'من به بچم اینا رو یاد میدم' ' من با بچم اینطوری رفتار میکنم' 'من بچم و این کلاس میفرستم' 'من با بچم اینجوری حرف میزنم' و یه عالمه از این منم منما:دی حالا علت در کجا یافت میشه؟ علت را در خواهر زاده گرامی میتوان یافت که مثل چیز ب بنده چسبیده است و با صبر و تحمل تمام مدامن سعی میکنم بهش نپرم و مدام ب خودم یاد اوری میکنم تو سن حساسیه آدم باش:/

شما هم برای بچه ی نداشتتون برنامه ریزی میکنین؟  برای حرکاتش؟لبخنداش؟ رفتاراش افکارش؟ از وقتی اینجوری میخم ب بچم!گیر کردم، مدام جمله هایی که توی کتاب پیامبر از جبران خلیل جبران جلوی چشم وا میره که میگفت بچه از وقتی به دنیا میاد دیگه مال تو نیست مال خودشه باید نفس بکشه و بهش اجازه بدی رفتار و افکار خودشو داشته باشه تو صاحبش نیستی، ی جورایی این مظمون حرفش بود یادمه اونموقع خیلی روم تاثیر گذاشت ، حالا ک دوباره فکر میکنم بیشتر تر میفهمم چقد والدین بودن مسولیت سنگینیه:/ مسولیت سخت و ترسناکیم هست،به نظرم حتی قبل از ازدواج باید اول ب بچت فک کنی اینقد این قضیه حساسه!! 


پ.ن: دو سه روزه خواب و ورزشم فدای خواهران شده:)) باز باید برگردم باشگاه و ب هفته ی اول تمرین لعنت ها و فحشها بفرستم!☹️


پ.ن٢: این نقاشی هه هم!:/ یک شوک کوچولویی ب من وارد نمود که انتظارش رو نداشتم نمیدونم چرا ولی برام تاثیر گذار بود.

               

خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 159 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04