برام ویولون میزنی بابایی؟

ساخت وبلاگ

صبح زود پاشدم , مثل تو , مثل همان وقتها که میرفتی سر کار , سفره را پهن کردم چایی را گذاشتم , نان را ...بعد یادم افتاد صبح که مرا بیدار میکردی تو برایم صبحانه حاضر میکردی تو برایم از فلسفه و موسیقی حرف میزدی بعد نان از گلویم پایین نرفت .چایی هم , بابایی گمانم دیگر از گلویم هیچ چیز پایین نرود, میدانی تنگ شده این گلوی لعنتیم , بابا جانم بیا دوباره بغلم کن و بگو دختر قشنگم . بیا برایم دو باره ویولون بزن بابایی . بیا قول میدم مرغ سحر را انقدر فالش بخوانم تا از خنده روده پر شوی و بهم بگویی استعداد ندارم .برگرد بابایی نتوانستم بغلت کنم . بیا لاقل با اخرین دخترت خداحافظی کن . ببین نزاشتند تو را ببینم . بابا بیا به بی عقلی هایم بخند , لعنتی من بی تو از همه چیز این دنیا میترسم.تو بگو من بدون تو چکار کنم؟ ها؟ 



+ بابایی ام را 20 روز پیش توی همین خانه از دست دادم .این زخم ک هیچوقت خوب نمیشود, میشود؟ 

خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 188 تاريخ : شنبه 29 آبان 1395 ساعت: 6:04