به صرف شعر

ساخت وبلاگ

انقدر 

مبهوت زندگی بودیم

که نفهمیدیم عشق

 دنیایمان را طلب میکند

نفسهایی که میکشیم

همچون جام زهری

جرعه جرعه

هوایمان را میبلعد

دستها ،چشمها، صداها

وسکوت میکنیم 

تا ابد 




پ،ن: مدتها بود شعر نگفته بودم

شاعر هم نیستم

گاهی چند تا کلمه ای میاد و میره:)



بعدنا تر نوشت: نه خدایا ، خودمونیم ، خدایی نمیخوای یکم به من استراحت بدی؟ ها ؟ یکم شاد باشم؟ یکم دلم خوش باشه؟ خدایا اخه پشت سرررر هم؟ رحم کن:/ ادمم باور کن سنگ نیستم ، یه جایی میترکم ، یه جایی میپوکم. جان من اگه با من مشکل داری بیا با هم حرف بزنیم حلش کنیم:/نه اینجوری اخه ، من چار روز دیگه نابود میشما! نگی نگفتم!!!  :|

خود مادر پنداری...
ما را در سایت خود مادر پنداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1mahi-siah9 بازدید : 161 تاريخ : دوشنبه 1 خرداد 1396 ساعت: 15:01